معنی سرای دوستان خاموش

حل جدول

سرای دوستان خاموش

کتاب


دوستان خاموش

کتب


دوستان

یاران، رفیقان

احباب

یاران

اتراب

اودا

فیلمی با بازی مهوش وقاری

لغت نامه دهخدا

دوستان

دوستان. (اِ) جمع دوست است اما گاه به معنی مفرد استعمال می شود. (ناظم الاطباء).

دوستان. (اِخ) نام یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش بدره ٔ شهرستان ایلام است. این دهستان بین دهستانهای علیشروان، شیروان چرداول، ارکواز و رودخانه ٔ صمیره واقع شده. منطقه ای است کوهستانی با هوای معتدل. آب قراء دهستان از چشمه تأمین می شود. محصول عمده، غلات و لبنیات و شغل عمده ٔ اهالی زراعت و گله داری است. از 12 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1800 تن است. راههای دهستان مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


خاموش خاموش

خاموش خاموش. (ق مرکب) آهسته آهسته. یواش یواش. نرم نرمک:
بدر بر حلقه زد خاموش خاموش
برون آمد غلامی حلقه در گوش.
نظامی.


سرای

سرای. [س َ] (نف مرخم) سَرا. سخن گوی و حرف زن که شاعر و قصه خوان باشد لیکن در این دو جا بدون ترکیب گفته نمیشود، همچو مدحت سرای و سخن سرای. (برهان):
هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی
دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را.
سعدی.
- بربطسرای:
چون در آواز آمد آن بربطسرای
کدخدا را گفتم از بهر خدای.
سعدی.
- چابک سرای:
بیار ای سخنگوی چابک سرای
بساط سخن را یکایک بجای.
نظامی.
- دستانسرای:
شد از پاسخ مرد دستانسرای
فرومانده سرگشته لختی بجای.
نظامی.
ترکیب های دیگر:
- آفرین سرای. افسانه سرای. ترانه سرای. چامه سرای. چکامه سرای. داستانسرای. سخن سرای. سرودسرای. غزل سرای. قصیده سرای. مدحت سرای. مدیحه سرای. نغمه سرای. یاوه سرای.
|| (اِمص) خوانندگی و سراییدن. (برهان) (اوبهی).

سرای. [س َ] (اِ) سَرا. خانه که به عربی بیت خوانند. (برهان). خانه. (آنندراج) (رشیدی). دار. (منتهی الارب) (دهار) (المنجد). منزل. (منتهی الارب):
دور ماند از سرای خویش و تبار
نه سری ساخت بر سر کهسار.
رودکی.
سرائی است بر کنار مسجد مکه که آن را دار ابویوسف خوانند آن سرای پیغمبر (ص) بود و در آن سرای از مادر بزاد. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی). و اندر وی سرائی است که زبیده کرده است. (حدود العالم).
می تند گرد سرای و در تو غنده کنون
باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان.
کسایی.
کنون این سرای نشست من است
همه زابلستان بدست من است.
فردوسی.
برفت یار بیوفا و شد چنین
سرای او خراب چون وفای او.
منوچهری.
میدانست که چون وی از این سرای فریبنده برود. (تاریخ بیهقی). چون آنجا رسد یکسره تا سرای پسرم مسعود شود. (تاریخ بیهقی). و سرای بوسهل را فروگرفتند. (تاریخ بیهقی).
که ماند نکوکاری ایدر بجای
بود با تو نیکی به دیگر سرای.
اسدی.
بقا بعلم خدا ورسول و قرآن است
سرای علم و کلید و درست قرآن را.
ناصرخسرو.
گیتی سرای رهگذران است ای پسر
زین بهتر است نیز یکی مستقر مرا.
ناصرخسرو.
سرایت آباد و زندگانی بسیار. (نوروزنامه).
دایره ٔ تنوره بین ریخته نقطه های زر
کرده چو سطح آسمان خط سرای زندگی.
خاقانی.
امیر ابوالحارث جواب سخت بازداد و فائق به کراهیت از سرای امارت بیرون آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). عتبی گوید: از سید ابوجعفر شنیدم که بر در سرای او نوشته است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
سر و تاج آن پیکر دلربای
برآورده تا طاق گنبد سرای.
نظامی.
نقل است که سرایی عظیم داشت و در آنجاخانه بسیار بوده و تا آن ساعت در آن خانه مقیم بود. (تذکره الاولیاء عطار).
چند گردی گرد عالم بی خبر
دل سرای خلوت دلدار کن.
عطار.
- بستانسرای:
نگه داشت بر طاق بستانسرای
یکی نامور بلبل خوش سرای.
سعدی.
- دولت سرای:
بیا ساقی آن آب حیوان گوار
به دولت سرای سکندرسپار.
نظامی.
- مهمان سرای:
ز قدر و شوکت سلطان نگشت چیزی کم
ز التفات به مهمانسرای دهقانی.
سعدی.
ترکیب های دیگر:
- باغچه سرای. حرم سرای. خلوت سرای. خواجه سرای. سرسرای. کاروانسرای. ماتم سرای. مصیبت سرای. وکیل سرای. (ربنجنی).

سرای. [س َ] (اِخ) نام شهری است بزرگ و حسن خیز در جانب شمال دارالملک تاتار. (برهان). نام شهری است از ترکستان و آن را سرای باتوخان گفتندی زیرا که باتوخان بن جوجی خان بانی آن بوده و از آن جا تا دربند سه چهار مرحله است. (آنندراج). شهر سرای در کنار شط ولگا و شمال بحر خزر. (تاریخ مغول ص 160): از خوارزم بیرون آمد و تا فلان موضع از راه سرای رفت. (تاریخ بخارا). باتو در مخیم خویش که در حدود ایتیل داشت مقام فرمود و شهری بنا نهاد که آن را سرای میخوانند. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 222).
غرقه کنم به قلزم ایتل وجود خویش
گر بشنوم دهند به شهر سرای قرض.
عبید زاکانی.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کل دوستان

همه دوستان

معادل ابجد

سرای دوستان خاموش

1739

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری